part97

تهیونگ: نخند خیلی رو مخی
کیونگ می: تهیونگ چیزی شده؟
تهیونگ: نه

شب
کیونگ می: ببخشید دیر کردم معذرت میخوام ترافیک زیاد بود گفتی میخوای باهام حرف بزنی
تهیونگ: آره
کیونگ می: میخوایم باهم شام بخوریم؟
تهیونگ: شام نخوردی؟
کیونگ می: نه
تهیونگ: من خوردم
کیونگ می: مهم نیست بگو چی شده؟
تهیونگ: فکر میکنی اگر ا/ت از من جدا بشه من تورو انتخاب میکنم من هیچوقت بهت هیچ حسی نداشتم هیچوقت و ندارم و نخواهم داشت توهین نیست احساسمه نمیگم زشتی یا رفتار بدی داره تو مهربونی و خوشگلی من و پو باهم بزرگ شدیم من خواهر ندارم ولی همیشه میگفتم خواهرمی دقت کن چی گفتم میگفتم نه اینکه الان میگم الان نمیگم تو خواهرمی
کیونگ می: بهم حس داری؟ که من دیگه خواهرت نیستم
تهیونگ: آره دارم
کیونگ می: از اول میدونستم تو عاشقم میشی
تهیونگ: من گفتم حس دارم اما نگفتم که حس عاشقی دارم من حس خیلی بدی بهت دارم
کیونگ می: چرا تهیونگ من عاشقتم مطمئن باش بیشتر از اون دختره عشق من قدیمیه من اگر با من باشی خوشبخت میشی
تهیونگ: چرا باید با کسی باشم که دوسش ندارم
کیونگ می: همیشه میگن برو با کسی که دوست داره نه با کسی که دوسش داری
تهیونگ: پس این هم به خودت بگو برو با نامزدت و من فهمیدم هیچ جدایی در کار نبوده و نامزدت هم عاشقته من تهیونگ پسر خالت برای دختر خالم آرزوی خوشبختی میکنم
کیونگ می: تهیونگ
تهیونگ: این جمله رو دیگه نگو مهم اینه سرنوشت چی برات رقم زده
کیونگ می: تهیونگ من عاشقتم
تهیونگ: ولی من نیستم این عشق یک طرفست فراموشش کن
کیونگ می دستمو گرفت صورتشو به صورتم نزدیک کرد از خودم دورش کردم
تهیونگ: بدون داری چیکار میکنی؟ من بهت نگفته بودم بیای اینجا عشقت رو اعتراف کنی
گفتم بیا برای اینکه میخواستم بگم چرا گردنبند ا/ت رو گردنت کردی و اینکه چرا عکس های قدیمی براش فرستادی؟
کیونگ می: چی؟ من گردنبند..
تهیونگ: قبل از اینکه دروغ جدیدی بگی نگاه به گردنت کن این همون گردنبند اگر پشتش هم نگاه کنی اسم ا/ت نوشته شده نه تو
گردنبند رو از گردن کیونگ می کشیدم
کیونگ می: اییی گردنم
تهیونگ: کیونگ می فقط برووو دیگه نمیخوام بببینمت
کیونگ می با گریه گفت
کیونگ می: بزار توضیح بدم
تهیونگ: گمشوووو گفتم فقط برو نمیخوام دیگه هیچوقت ببینمت...

ا/ت
تو ماشین بودم با تهیان داشتیم میرفتیم
ا/ت: درس هاتو خوب میخونی؟
تهیان: باهام حرف نزن
ا/ت: چرا؟
تهیان: من نمیپرسم چرا شما دوتا از هم جدا شدید ولی چرا میخوای بری؟
ا/ت: نمیتونم بیشتر از این اینجا بمون
تهیان: به تهیونگ بگو بره ولی ما دلمون برات تنگ میشه
ا/ت: تهیان من تصمیمم رو گرفتم
تهیان: فردا شب هستی؟
ا/ت: کجا؟
تهیان: سالگرد تاسیس شرکت
ا/ت: فرداست؟
تهیان: اره

#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۵۱)

part98

part99

part96

part95

love Between the Tides³⁰چند دقیقه بعد تهیونگ به سرعت رفتم سم...

love Between the Tides³⁴شب برگشتم خونه ا/ت: تهیونگ تهیونگ: ت...

love Between the Tides³⁷ا/ت: برای دوست دخترت خریدی؟ تهیونگ: ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط